معنی بخش خشک رودخانه

لغت نامه دهخدا

رودخانه

رودخانه. [ن َ / ن ِ] (اِمرکب) جای رود، و آن زمینی باشد که سیلاب رود در آن جاری شده باشد. (آنندراج). بستر رود. مجرای رود. (ناظم الاطباء). زمینی که بر آن رود جاری است و مجازاً خود رود را هم رودخانه گویند. (ناظم الاطباء). رودکده. دکتر مستوفی در کتاب جغرافیای عمومی چنین آرد: با ریزش باران در روی دامنه هاآب از هر سو جریان می یابد و در بریدگیها متمرکز میشود. این بریدگیها غالباً خشک هستند ولی از شکل رگه رگه ٔ آنها میتوان حدس زد که از جریان آب پیدا شده اند. پس از چند فصل بارانی، بریدگیها بهم نزدیک میشوند و کم کم جدار از بین میرود و بریدگی بزرگتری حاصل میشود. بیشتر دامنه ها در نواحی کوهستانی نشانه ای از این بریدگیها دارند که اگر آنها را برحسب جهت دنبال کنیم به حوضه ٔ سرچشمه یا دره ٔ رودخانه میرسیم. بریدگیهای بزرگ و کوچک و دره های خشک مجرای سیلاب هستند که خاصه در فصول بارانی آب به خود می بیند ولی در نواحی معتدل غالب این بریدگیها آبدار است و از اجتماع و برخورد آنها رودخانه تشکیل میشود. اگر مسیر رودخانه را از حوالی سرچشمه تا مصب آن دنبال کنیم در آن چند منطقه ٔ مشخص می بنیم که از لحاظ وضع پستی و بلندی و عمل فرسایشی رودخانه با یکدیگر فرق دارند. در قسمت علیای رودجریان آب نامنظم است و رودخانه هنوز صورت ثابتی بخود نگرفته است، این قسمت را حوضه ٔ سرچشمه یا آبگیر گوییم. در قسمت میانه رودخانه با آب فراوان در بستری ثابت و در دره جریان دارد و این قسمت آبراهه است و سرانجام منطقه ٔ آخری نواحی مشرف به مصب است که در آن رودخانه با جریانی آرام به دریا می ریزد و شکل معمولی آن مخروط افکنه است. (از جغرافیای عمومی تألیف دکتر احمد مستوفی ج 1). و رجوع به رود شود:
دولت به سوی شاه رود یا به سوی تو
باران به رودخانه شود یا به آبگیر.
منوچهری.
مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می دررسید و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). آن رودخانه ٔ خونخوار با آن غزارت از حکم طهارت بیرون شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 355).
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
چو زین رودخانه فراتر گذشت
گذشتش ز سر هرچه در سر گذشت.
امیرخسرو (از آنندراج).
افتادگی است چاره ٔ خصم زیاده ره
سیلاب کی خراب کند رودخانه را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- سنگ به رودخانه ٔ خدا انداختن، [بمزاح و انکار] گناهی بزرگ مرتکب نشدن. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

رودخانه. [ن َ / ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد از شهرستان بندرعباس واقع در 60هزارگزی خاور حاجی آباد و در سر راه مالرو احمدی - فارغان. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر و دارای 252 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود و از محصولات عمده اش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

رودخانه. [ن َ / ن ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 47هزارگزی جنوب خاوری مسکون و در سر راه مالرو کروک به مسکون. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

رودخانه. [ن َ / ن ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش میناب از شهرستان بندرعباس واقع در شمال میناب. از شمال بدهستان گلاشکرد، از مشرق به دهستان رودان و از مغرب به دهستان احمدی محدوداست. ناحیه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد. آب آن از رودخانه ٔ دژ و رودخانه ٔ «بر» تأمین میشود. از محصولات عمده اش خرما و مرکبات قابل ذکر، و شغل سکنه زراعت است. این دهستان از 55 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 7723 تن سکنه دارد. و مرکز دهستان قریه ٔ قلعه دزدی، و از دیههای مهم آن آب کهور، رهدار و زمیتو قابل ذکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

رودخانه. [ن َ/ ن ِ] (اِخ) دهی است از بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 38هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه مالرو کشیت به خراسان. ناحیه ای است جلگه ای و هوایی گرم دارد. سکنه ٔ آن در حدود 400 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و از محصولاتش خرما و غلات و حنا قابل ذکر، و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

رودخانه. [ن َ / ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 22هزارگزی مشرق کدکن و در سر راه مالرو عمومی کدکن به رباطسنگ. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 215 تن است. آب این ده از قنات تأمین میشود و محصولش غلات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. مزار شیخ ابوالقاسم خرقانی دراین ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بخش بخش

بخش بخش. [ب َ ب َ] (اِ مرکب) پاره پاره. (غیاث اللغات) (آنندراج). حصه حصه و بهره بهره. (ناظم الاطباء).
- بخش بخش کردن، قسمت کردن. (ناظم الاطباء). تجزیه کردن. (یادداشت مؤلف).


خشک

خشک. [خ ُ] (ص) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد. (از ناظم الاطباء). یابس. بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده. جاف. ضامل. هَشیم. (منتهی الارب). حَفیف. (دهار). جامد. (یادداشت بخط مؤلف):
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
و آن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی.
هم ببین خانه ٔ خاقانی را
که در این خانه چه خشک و چه تر است.
خاقانی.
تجفاف، خشک کردن چیزی را. تجفیف، خشک کردن چیزی را. جفاف، خشک گردیدن جامه. (منتهی الارب).
- امثال:
خشک به خشک نمی چسبد، نظیر؛ چاقو دسته ٔ خود را نمی برد.
- چوب خشک، چوبی که هیچگونه آب نداشته باشد:
که یزدان چرا خواند آن کشته را
هم این چوب خشک تبه گشته را.
فردوسی.
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست.
سعدی.
- آهن خشک، فولاد. ذکر. (یادداشت بخط مؤلف).
- بخشک زدن، بخشک برزدن، خشکه گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف):
از آنکه بر نتوان خاست از ره مرسوم
بخشک برزدم این عید با تو ای مخدوم
بدانکه از تر و از خشک بنده با خبری
بخشک برزدن عید گرددت معلوم
بخشک میوه تو عید مرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم.
سوزنی.
- خشک استخوان، استخوان بدون نانخورش دیگر، کنایه از غذای ناچیز و بی اهمیت:
نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا
که خوشنود گردم بخشک استخوانی.
فرخی.
- دهان خشک، دهانی که بر اثر تشنگی خشک شده باشد:
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد.
فردوسی.
- سرفه ٔ خشک، سرفه ای که خلطی ترشح نکند. قحاب. (یادداشت بخط مؤلف): آن را که ارنب بحری داده باشند... سرفه خشک آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- لب خشک، لبی که بر اثر تشنگی خشک و ترکیده شده باشد:
چو هاروت و ماروت لب خشک از آنست
ابر شط و دجله بر آن بدنشان را.
ناصرخسرو.
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی (بوستان).
- معده ٔ خشک، معده ای که یُبس شده است. معتقل.
- می خشک، می بدون نقل و مزه، بی آواز و ساز. (یادداشت بخط مؤلف):
سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آنرا که بکاخ اندر یک شیشه شراب است
وین نیز عجب تر که خورد باده ٔ تر خشک
بی نغمه ٔ زیرش به می خشک شتاب است.
منوچهری.
- نان خشک، نانی که رطوبت آن رفته باشد و کاملا خشک و شکننده شده باشد.
- || نوعی نان است. کاک. قاق.
- || تهی. خالی. بی نانخورش. پتی. (یادداشت بخط مؤلف): گندپیر خوردی بریخت، گفت مرا نان خشک آرزو است. (از ترجمان البلاغه رادویانی).
بنان خشک قناعت کنیم و جامه ٔ دلق.
سعدی (گلستان).
|| ممسک. بخیل. (از ناظم الاطباء). خسیس.
- خشک دست، ممسک. بخیل. دندان گرد.
- دست خشک، ممسک. بخیل. دندان گرد.
- ناخن خشک، بخیل. خسیس. ممسک.
- سفره ٔ خشک، بخیل. خسیس. آنکه سفره ٔ او گسترده نشده است تا همه از آن برخوردار شوند.
|| لنگ. قطیفه که در سر حمامها برای خشک کردن بدن آورند. || بی فایده. بدون نفع. بدون اثر و فایده. || بی بر. (ناظم الاطباء). || کمی کمتر از وزن معهود. اندکی قلیل تر. کمی کمتر. مقابل چرب. (یادداشت بخط مؤلف): تختی از همه زر سرخ بود... و سیصد و هشتاد باره مجلس زرینه نهاده هر باره یک گز درازی و گزی خشک تر پهنا. (تاریخ بیهقی).
- خشک بودن، کمی کمتر از وزن معهود بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خشک کشیدن، کمی کمتر از وزن معهوده سنجیدن. مقابل جرب کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف).
|| غیرعاقل. دیوانه گونه. کم عقل. (یادداشت بخط مؤلف).
- کله خشک، بدون عقل. سخت عصبانی. آنکه کارها را از روی عصبانیت و بدون عقل کند.
|| محض. بحت.صاف. صرف. خالص. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
- خشک زر، تمام زر.بی آمیغی. بی عیار. طلای خشک.
- خشک طلا، تمام زر. بی عیار. طلای خشک.
- زر خشک، تمام زر. بی آمیغی. بی عیار. طلای خشک:
از شتر بارهای پر زر خشک
وز گران مایه های گوهر و مشک.
نظامی.
برون از طبقهای پر زر خشک
بصندوق عنبربخروار مشک.
نظامی.
|| متحیر. مبهوت. (یادداشت بخط مؤلف):
جنگجویی که چو در جنگ شود لشکرها
خشک برجای بمانند چو بر تخته ٔ صور.
فرخی.
- خشکش زدن، سخت متحیر شدن از گفتاری یا رفتاری یا واقعه ای: فلانی از حرف او خشکش زد، یعنی سخت مبهوت و حیران شد.
|| ور چروکیده شده، چروک خورده، از طراوت سخت افتاده:... پایهایش همه... و خشک شد. (تاریخ بیهقی). همیج، آهوماده ای که روی وی خشک شده باشد از دردی که عارض شود وی را. (منتهی الارب). || پژمرده. (ناظم الاطباء). مُردَه. مقابل تر. مقابل سبز. (یادداشت بخط مؤلف):
سرو بنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
(اسدی نخجوانی).
قشوش، خشک گردیدن گیاه.همق، گیاه خشک. تَصَیﱡع؛ خشک شدن گیاه. تَصَوﱡع، خشک شدن گیاه. (منتهی الارب). || بی حرکت از فالج و مانند آن چون خشک شدن دست یا پای، بی حس گردیدن آن، اَشَل ّ. (یادداشت بخط مؤلف). دست خشک را گویند. (از دیاتسارون ص 54). || بی محبت. بی مهربانی. (یادداشت بخط مؤلف).
- بوسه ٔ خشک، بوسه ٔبدون مهر و عشق:
تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم
بسه بوسه ٔ خشک در ماهیانی.
فرخی.
- تعارف خشک، تعارف بدون محبت. تعارف صرف بدون علاقه.
- جواب خشک، جوابی که بدون هیچ انعطاف داده شود.
- سخن خشک، سخنی خالی از محبت و مهر. سخن بدون لطف و محبت.
- سلام خشک، سلام بدون ابراز محبت:
نیفتاد آن رفیق بی وفا را
که بفرستد سلامی خشک ما را.
نظامی.
- کاغذ خشک، کاغذی که بدون هیچگونه اظهار محبت نوشته شود.
- لاس خشک، عشق بازی لفظی و بدون هیچ ارضای نفسانی.
|| سخت پای بند ظاهر. متقشف. (یادداشت بخط مؤلف). بدون انعطاف.
- تقدس خشک، تقدسی که پای بند ظاهر دین است. تقدسی که جزئی تخلف از ظواهر نمی کند.
- زاهد خشک، ظاهری. متقشف.
- زهد خشک، تقدس خشک. اعمال بر ظاهر دین:
فراهم نشینند تردامنان
که این زهد خشک است و آن دام نان.
سعدی (بوستان).
- قاضی خشک، قاضی ای که هیچگونه نرمش درکار خود ندارد.
|| بی روغن. بی چربو. بی چربی. مقابل چرب. (یادداشت بخط مؤلف):
حلق زیرینت باز چرب کند
قلیه ٔ خشک دو پیازه ٔ من.
سوزنی.
- پلوی خشک، پلویی که روغن آن کم باشد.
- چلوی خشک، چلویی که روغن آن کم است.
- کباب خشک، کبابی که چربی آن سوخته شده است.
|| بی فرش. بی گستردنی (مقصود از فرش و گستردنی هر چیزی است که بپوشانند اعم از سبزی و گیاه یا پارچه و امثال آن):
که مانده ست شاهم بر آن خاک خشک
سیه ریش او پروریده به مشک.
دقیقی.
شما نیز فردا برین ریگ خشک
مباشیداگر بارد از ابر مشک.
فردوسی.
یکی کوه دارند خارا و خشک
همی خار بویند اسپان چو مشک.
فردوسی.
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن.
عسجدی.
اجداب، خشک و بی نبات گردیدن جایی. ارض سنه؛ زمین خشک بی نبات. جدوبه:خشک بی نبات گردیدن جایی. جدیب، جای خشک بی نبات. (منتهی الارب). || تمام شده. بپایان رسیده. (یادداشت به خط مؤلف):
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ چون قیر اوی.
فردوسی.
به پستانها در شود شیر خشک
نبوید بنافه درون نیز مشک.
فردوسی.
جلب، خشک شدن خون. اجلاب، خشک گردیدن خون. ذب، خشک شدن حوض درآخر گرما. (منتهی الارب). || بی باران. (یادداشت بخط مؤلف): هلکه، سال خشک و بی آب. اقشعرار؛ خشک و تنگ گردیدن سال. (منتهی الارب).
- خشک ابر:
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آبدهی.
جامی.
- خشکسالی، سالی که بر اثر نیامدن باران قحطی ایجاد شده باشد.
- هوای خشک، هوایی که مدتی بدون باران مانده است.
- || هوای گرم. گرمی زیاد هوا:
من خود اندر مزاج سودائی
وین هوا خشک و راه تنهائی.
نظامی.
|| بی گوشت. سخت نزار. لاغر. (یادداشت بخط مؤلف):
پیری و درازی و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
ببالا دراز و به اندام خشک
بگرد سرش جعد مویی چو مشک.
فردوسی.
این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
آنکه چو دنبه است و انکه خشک و نزار است.
ناصرخسرو.
شراب [ممزوج] مردمان لاغر را و خشک و نزار را زیان دارد. (نوروزنامه). صوجان، هر خشک و سخت لاغر از ستور. شاسب، خشک از لاغری. عَشَمَه، خشک از لاغری. (منتهی الارب). || (اِ) بر، مقابل بحر. خشکی. (یادداشت بخط مؤلف):
نشانی ندادند بر خشک و آب
نه آگاهی آمد ز افراسیاب.
فردوسی.
به ایران و توران و بر خشک و آب
نبینند جز کام افراسیاب.
فردوسی.
کجا آشتی خواهد افراسیاب
که چندین سپاه آرد از خشک و آب.
فردوسی.
سوی ژرف دریا بیامد بجنگ
که بر خشک بر، بوده ره با درنگ.
فردوسی.
لشکرگاه شاه ذوالقرنین تا بشهر کشید بیست فرسنگ بود اما راه بر خشک بود. (اسکندرنامه ٔ نسخه سعید نفیسی). از دریا بگذشتند و به خشک آمدند تا به مدینه رسیدند. (فتوح ج 2 ص 190).
ز دریا و خشک آنچه آورده بود
بدست شه طنجه بسپرده بود.
اسدی.
چون بر سر آب افتد [عنبر] موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد. (گلستان سعدی).
خاک از ایشان چگونه مشک شود
که بدریا روند خشک شود.
اوحدی.
- امثال:
بدریا برودخشک میشود. (از قرهالعیون).
|| (اِ) پره بر قفل. (فرهنگ خطی). || صف. (فرهنگ خطی). || چوب چرخ آسیا. (فرهنگ خطی).

تعبیر خواب

رودخانه

ودها و جریان آب بیان کننده احساسات ما هستند. خوانندگان گرامی توجه نمایند که تعبیر خواب هر فرد بر اساس شرایط زندگی او انجام می‌شود و تفاسیر برای هر نفر با شخص دیگر متفاوت است.
در کتاب فرهنگ تفسیر رویا نوشته تونی کریسپ آورده شده است که:
رودخانه: احساساتی که درون ما در جریان هستند یا ما غرق آن‌ها هستیم، فرآیند حیات در بدن که با احساسات، جنسیت و تغییرات حال و هوای فرد ارتباط دارد، جریان رویدادهای زندگی ما که به سرنوشت ما ختم می‌شود. استفاده از تصویر رودخانه در ادبیات و فیلم سازی به ما کمک می‌کند معنای نهان در سمبل‌های آن را بهتر بفهمیم. رودخانه می‌تواند به آرامی در جریان باشد، طغیان کند و حتی خشک شود و این‌ها نمایانگر حال ما درباره انرژی، جنسیت و احساسات و عواطف خود هستند. انرژی‌ای که از آن سخن رفت می‌تواند به اندازه اضطراب بیماری‌زا باشد و یا به اندازه مسرت به سلامتی کمک کند. غرق شدن در رودخانه نیز ممکن است (اصطلاح غرق در نومیدی را به یاد آورید) شناور ماندن روی سطح آن، اینکه رودخانه فرد را با خود ببرد و به عبارتی همرنگ جماعت باشد یا گذشتن از روی رودخانه که به تحولی در زندگی و حتی مرگ اشاره می‌کند.
در رودخانه بودن: فرد تحت نفوذ جریان احساسی و انرژی درون خود قرار گرفته یا حتی در آن‌ها غرق شده. مثلا ممکن است عاشق شخصی شوید و به هر دلیلی ازدواج صورت نگیرد. سال‌ها بعد در وضعیت ناخوشایندی از زندگی خاطرات و تعلقات آن عشق کهنه و اینکه اگر با او می‌بودید چه مشد، شما را در خود غرق می‌کنند. بدین ترتیب است که فرد در چنین احساساتی غرق می‌شود.
گذشتن از رودخانه: ایجاد تحولی عظیم. اگر رویابین از میان آب‌ها (با شنا، راه رفتن و غیره) از رودخانه گذشت به معنای مواجهه با احساسات و عواطف بسیار طی فرآیند تغییر و تحول است.
دیدن شخص دیگری که از رودخانه می‌گذرد: احساسات مربوط به مرگ، مثلا افتادن و غرق شدن در رودخانه
رفتن بر خلاف جهت جریان آب: خودداری در برابر احساسات خویشتن، کردار و افکار بر خلاف عرف رایج و متداول، تمایل ناخودآگاه.
کنترل رودخانه: هدایت انرژی عاطفی و جنسی فرد.
رودخانه راکد: مهار احساسات یا جنسیت، جلوگیری فرد از پیشرفت خویش.
تعبیر خواب رودخانه
محمدبن سیرین گوید:
رود بزرگ در خواب، دیدن مردی بزرگوار است. اگر بیند در رود بزرگ صافی شد. دلیل که با مردی با دیانت پیوندد.
هر چند رود بزرگ‌تر و صاف‌تر بود، مرد بزرگوارتر و به منزلت و دیانت بهتر بود. اگر به خلاف این بیند، آن مرد ستمگر و فاسق تر بود.
حضرت دانیال گوید: اگر بیند که آب رود زیاد شد، دلیل که مال وزیر زیاد شود.
حضرت امام جعفر صادق فرماید:
دیدن رود در خواب بر هفت وجه است.
حج.
بزرگی و جاه (جاه ومقام).
پادشاهی.
نعمت.
تجارت.
ریاست.
علم و ظفر بود (علم وپیروزی).
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: نفس رود وجود و کرم است و تعلق رود انتساب کرامت را بیان می‌کند. آب تنی در رودخانه انتفاع و بهره وری است از مال و نعمت و عزت و بزرگی
تعبیر خواب رودخانه گل آلود
محمدبن سیرین گوید: اگر بیند در رودی بزرگ شد که آبش تیره بود و در زیر وی گل گندیده بود، دلیل که با مردی ستمگر و بی دیانت پیوندد، به قدر تیرگی آب و از او غم و اندوه به وی رسد.
حضرت دانیال گوید: اگر بیند که آب رود تیره و گندیده بود، دلیل که بیمار شود.
مطیعی تهرانی: اگر رودخانه ای دیدید که آب گل آلود و کدر داشت غمگین و اندوهناک می‌شوید. رودخانه در خواب دیدن با آب کدر خوب نیست زیرا نعمات بسیاری هست که اگر از طریق درست مورد استفاده قرار ندهیم جز وبال چیزی برای ما نمی‌آورد.
آنلی بیتون می‌گوید: دیدن آب گل آلود رود در خواب نشانه آن است که به بیماری معده دچار خواهید شد و همچنین با طرح‌های پنهانی دشمنان.
تعبیر خواب رودخانه زلال و صاف
مطیعی تهرانی:
اگر رودخانه ای ببینید که آب صاف و روشن دارد در آینده با مردی کریم و بزرگوار برخورد خواهید کرد و از او نعمت خواهید یافت و حمایت خواهید شدو اگر در خواب دیدید رودخانه ای در زمین شما جریان دارد و در عالم خواب احساس کردید که آن منطقه به شما تعلق دارد آن قدر جان و عزت می‌یابید که به کرامت معروف می‌شوید.
اگر در آب صاف رودخانه غسل کنید یعنی سر و تن بشویید هم بهره مند می‌شوید و هم از غم و رنج فراغت می‌یابید.
لوک اویتنهاو می‌گوید: رودخانه عریض و زلال: خوشبختی زیاد در آینده
آنلی بیتون می‌گوید: اگر خواب ببینید آب رود زلال و شفاف است، نشانه آن است که زندگی آسوده و دوستانی خوب در انتظار شماست.
تعبیر خواب غرق شدن در رودخانه
محمدبن سیرین گوید: اگر بیند که در رود غرق شد، دلیل کند که تا به وقت مرگ از غم رهائی بیابد
مطیعی تهرانی: غرق شدن در آب و غوطه خوردن خوب نیست که جمله معبران آن را مرگ تعبیر کرده‌اند.
تعبیر خواب خوردن آب رودخانه
حضرت دانیال گوید: اگر بیندکه آب رود همی خورد، دلیل که از وزیر عطا یابداگر بیند آب رود سرد و خوش بود، دلیل که نوازش وزیر بکند. اگر بیند که رود خون گشته بود و می‌رفت، دلیل که در آن دیار خون ریختن عظیم بود، ودر میان پادشاهان. اگر بیند از آن آب خون آلود همی خورد، دلیل که از بهر طمع به داوری پادشاه افتد.
تعبیر خواب رودخانه پر از ماهی
مطیعی تهرانی: اگر رودخانه ماهیان بسیار داشته باشد بهتر است ولی دیدن آبزیان بدشکل و مشمئز کننده مثل خرچنگ در آب خوب نیست.
آنلی بیتون می‌گوید: دیدن ماهی در آب زلال و پاکیزه رودخانه، در خواب، علامت آن است که اشخاص قدرتمند و ثروتمند شما را مورد محبت و لطف خود قرار می‌دهند.
تعبیر خواب شنا در رودخانه
لوک اویتنهاو می‌گوید:
در رودخانه شنا کردن: خوش شانسی
عبور کردن از رودخانه بوسیله شنا: آرزوهای شما برآورده خواهند شد
افتادن و بوسیله آن برده شدن: شما شانس زیادی دارید
تعبیر خواب عبور از رودخانه
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: اگردر آبی مانند رودخانه و نهر خروشان یا سیلابی که در مسیل و بستر محدودی روانست عبور کردید و به پایاب مقابل رسیدید از هول و هراس آفتی رهایی می‌یابید.
آنلی بیتون می‌گوید:
اگر دختری خواب ببیند با قایقی عرض رود را طی می‌کند، نشانه آن است که همسری شایسته خواهد یافت و زندگی او همراه با سعادت و خوشی خواهد بود.
اگر دختری خواب ببیند با قایقی از کنار رود می‌گذرد و مشغول جمع آوری سرخس‌ها و سبزه‌های کناره رود است، دلالت بر آن دارد که زندگی سرشار از لذت و خوشی نصیب او خواهد شد و به امتیازات اجتماعی دست خواهد یافت. اما اگر ببیند که با قایق از روی آبی گل آلود و تیره می‌گذرد، نشانه آن است که از مشکلات بسیار حیرت خواهد کرد و سختی خواهد کشید.
اگر خواب ببینید به هنگام گذشتن از رودخانه در ته آب اجسادی مشاهده می‌کنید، نشانه آن است که در پی سعادت و لذت بردن از زندگی، ناراحتی و نومیدی شما را دربر خواهد گرفت.

گویش مازندرانی

خشک

خشک

فرهنگ عمید

خشک

[مقابلِ خیس] فاقد رطوبت: دستمال خشک،
بی‌آب: رود خشک،
فاقد تازگی: سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی: دهان خشک، سرفهٴ خشک،
فاقد نرمی: فنر خشک، بدن خشک،
[مجاز] پژمرده (گیاه): گل خشک،
[عامیانه، مجاز] دارای حالت جدی و غیردوستانه: رفتار خشک،
(بن مضارعِ خشکیدن) = خشکیدن
(اسم) [عامیانه، مجاز] در حمام‌های عمومی، لُنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز،
[قدیمی، مجاز] خالص، بی‌غش: زر خشک،
۱۱. [قدیمی، مجاز] لاغر،
۱۲. [قدیمی، مجاز] اندک،
۱۳. [قدیمی] خشکی، زمین،

معادل ابجد

بخش خشک رودخانه

2688

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری